جدول جو
جدول جو

معنی محنت بار - جستجوی لغت در جدول جو

محنت بار
پر از رنج و محنت
تصویری از محنت بار
تصویر محنت بار
فرهنگ فارسی عمید
محنت بار
(خَ طَ / طِ)
اندوه بار. سختی آور. رنج آور. نکبت بار. سخت. پرمشقت
لغت نامه دهخدا
محنت بار
نکبت بار، پر مشقت، سخت
تصویری از محنت بار
تصویر محنت بار
فرهنگ لغت هوشیار
محنت بار
پربلا، پررنج، پرمرارت، پرمشقت، رنجبار، مرارت آمیز، مشقت آمیز، مشقت بار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محنت آباد
تصویر محنت آباد
جای پر از محنت و مشقت، کنایه از دنیا
فرهنگ فارسی عمید
(خَ زَ گُ)
که اندوه و رنج زاید. محنت آور. که درد و غم آرد:
محنت و من روی در روی آمده چون جوز و مغز
فندق آسا بسته روزن سقف محنت زای من.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ سَ)
محنت کده. محنت آباد. خانه غم و اندوه. غمکده. ماتمکده. عزاخانه:
هر که آمد هر که آید بگذرد
این جهان محنت سرائی بیش نیست
دیگران رفتند و ما هم می رویم
کیست کو را منزلی در پیش نیست.
شیخ احمد جام (ژنده پیل).
درست گوئی صدرالزمان سلیمان بود
صبا چو هدهد و محنت سرای من چو سبا.
خاقانی.
چند نالی چند از این محنت سرای زاد و بود
کز برای رأی تو شروان نگردد خیروان.
خاقانی.
جهان چیست محنت سرائی در او
نشسته دو سه ماتمی روبرو
جگرپاره ای چند بر خوان او
جگرخواره ای چند مهمان او.
؟
، کنایه از دنیاست:
فلک کو دیرمهر و زودکین است
در این محنت سرا کار وی این است.
جامی
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
جای محنت. محنت کده:
کسی کو شدی ناامید از جهان
در آن محنت آباد گشتی نهان.
نظامی.
سینۀ من کاسمان درخون اوست
از خرابی محنت آبادست باز.
؟
، کنایه از دنیاست:
چو روزی بگذرم زین محنت آباد
از آن ترسم کزین هم ناوری یاد.
نظامی.
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خَ)
که محنت آورد. که رنجور و غمین سازد. که موجب درد و غم و اندوه گردد. که سختی دهد
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ / طِ کَ / کِ)
برنده و زایل کننده محنت. غم زدا. اندوه بر:
بیا ساقی آن می که محنت بر است
به چون من کسی ده که محنت خور است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خورندۀ محنت. تحمل کننده رنج و سختی. غمخور. اندوه خور. که سختی و رنج برد. که بدبختی و آفات تحمل کند:
بیا ساقی آن می که محنت بر است
به چون من کسی ده که محنت خور است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از وحشت بار
تصویر وحشت بار
نهیب بار ترسبار وحشت آور
فرهنگ لغت هوشیار
مست آباد جایی پر از محنت و مشقت: سینه من کاسمان در خون اوست از خرابی محنت آبادست باز. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
رنج خور رنجکش آنکه رنج کشد کسی که معاشش به رنج و محنت تامین شود: بیا ساقی آن می که محنت براست بچون من کسی ده که محنت خور است. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محنت بر
تصویر محنت بر
رنجکش، رنجکش آنچه محنت را رفع کند، محنت کش
فرهنگ لغت هوشیار
محنت سرا، محنتستان، محنت کده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زبونانه، حقارت آمیز، ذلت بار، خواری زا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مسکنت آمیز، مسکنت آلود، توام با فقر، درویشانه، فقیرانه، مسکینانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرمشقت، مشقت زا، سخت، پررنج، صعب، پرزحمت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
محنت بار، محنت افزا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حواله به دیگری دادن، بار کامل و در حد نهایت ظرفیت
فرهنگ گویش مازندرانی
بار اضافی که بر بالای بار اسب یا قاطر گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی